قدر سوم
گرههای درهم تنیدهی زندگی، سختیها، حال و احوال بد، اندوه و ... بند علایق آدمی را میگسلد، دلبستگیها را کمرنگ و کمرنگتر میکند و موجب میشود هزار وابستگی و امید پوشالی که در دل انسان نسبت به زمین و متعلقاتش نقش بسته، رنگ ببازد. تو گویی که حکمت تمامی این گرهها همین است که آدمی را به این نقطهی امن برساند. انسانی که به او از همان ابتدا نوید داده شده که «ما تو را در رنج آفریدهایم»، انگار که محتوای این سخن را باور نکرده باشد، وقتی به این مرحله میرسد از تهیدستی و تنهایی دلش مچاله میشود اما همین حقیقت میتواند نجاتش دهد که گسستهشدن بند علایق، نه نشانهی افسردگی و دلمردگی و سرخوردگیست و نه یأس و ناامیدی... که امارهای روشن و مُهر تأییدی است بر رهایی و سبکبالی؛ موهبتی که خدا با هزینهای گزاف ارزانیأش داشته است. تا اینجای ماجرا، جز همان دردی که گاه حتی به زبان آوردنی هم نیست، هیچ چیز ترسناکی وجود ندارد اما از اینجا به بعد وحشتناکترین اتفاق ممکن میتواند رقم بخورد؛ اگر درد و اندوه، آدمی را بدل به موجودی کند که حتی برای خودش هم قابل تحمل نیست، که اگر خوی و خصلتی در او شکل دهد که تمام خوبیهای گذشتهی او را محو کند، که اگر هیچکس از رفتار و گفتار او در امان نباشد، که آدمهای دوروبرش شکایتی را که در دل دارند به خدا حواله دهند تا او با عدالت خود میان آنها قضاوت کند، که اگر بازگردد به بدیهایی که خدا او را از آنها نجات داده است.
--------
وَ لا تَرُدَّنِی فِی سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِی مِنْهُ...
و مرا به بدیهایی که از آنها نجاتم دادهای، بازمگردان...
22 رمضان- 1398